خوشبختی
در شب تاریک و بی ستاره
خسته از غم های روزگار کنار تخته سنگی نشسته بودم
سواری براسب خوشبختی می تاخت
از سوار پرسیدم ؛ ای سوار از چه است که من هرگز خوشبخت نمی شوم
سوار گفت : ای دوست حقیقتی را بگذار برایت بازگو کنم
در این دنیا هرگز به کسی دل نبند چون دنیا آنقدر کوچک است که دو دل در کنار هم جایی نخواهند داشت و اگر به کسی دل بستی هرگز از او جدا نشو چون دنیا آنقدر بزرگ است که دیگر او را نخواهی دید.
نویسنده: فاطمه یوسف زاده(شنبه 85/9/18 ساعت 6:26 عصر)