سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسافر
  •   روزهای گذشته
  • سردم بود سردتر از قطب شمال.خورشید هرگز سراغی از من نمی گرفت. هیچ سیبی روی شاخه های زندگی ام نمی رویید


    جاده ها و دشتها را از یاد برده بودم و نمی دانستم آسمان چه رنگی است. کامه هایم را در صندوقچه ای کهنه پنهان کرده بودم


    نمیتوانستم لب از لب باز کنم.روزهایم زخمی بودند ودلم از سنگ سخت تر شده بود.....



    ناگهان به یاد تو افتادم تو که ازخورشید گرم تری و از آسمان آبی تر


    تو وآن آغوش همیشه گشاده که هیچ کولاک و برف سنگینی نمی تواند


    آن را ببندد.تو و نگاهی که با نخی از نور مرا به بهشت می برد


     



    آن روزها چه شد؟



    روزهایی که این همه دیوار پیش روی من وتو صف نکشیده بودو به هر طرف که نگاه می کردم


    پنجره ای بود برای دیدن تو .گاهی گنجشکی مهربان صدایم را به تو می رساند و گاهی دیگر


    کبوتری جوان نامه ام را برای تو می خواند.


    سیب ها همه طعم عشق را می دادند و همه نردبانها به سوی آسمان می رفتند


    هر وقت دلم می گرفت به مهتاب سلام می کردم،حال ابرها را می پرسیدم


    برای رنگین کمانها شعر می خواندم و آنقدر در ایوان کوچک خانه مان منتظر


    می ماندم تا از بالای روشن ترین ستاره مرا صدا کنی.


    آن روزها چه شد؟

     

    روزهایی که حرفهایم را با اشک می آمیختم و به تو می گفتم وتو لبخند زنان

    خورشیدی را که تازه به دنیا آمده بود در قلبم می گذاشتی


     



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(شنبه 86/2/22 ساعت 9:54 صبح)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • روزهای گذشته
    مسافر
    خدایا...............................
    شهوت بوسیدن
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 9110
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 2
  •   مطالب بایگانی شده

  • آذرماه
    دی ماه
    بهمن ماه

  •   درباره من

  • مسافر
    فاطمه یوسف زاده

  •   لوگوی وبلاگ من

  • مسافر

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من