تقدیم به او که حتی دوریش حس زندگی می بخشد،کسی که تپشهای قلبش فاصله ها را
در هم می نورد و اوج زندگی را قلم می زند.
کسی که کلامش اهورائی است و سکوت تلخش از مهری شگرف خبر می دهد.
نگاهش به فروغ خداوندی شبیه است و نجابتش از خورشید سر چشمه می گیرد.
باز از تو می نویسم،توئی که چراغ زندگی را روشن نمودی و در قعر نا امیدی-
اوج صفا را معنی کردی.
من از تو می گویم:
از نیلوفر وحشی،زنبق های وحشی،یاس کبود،اطلسیهای سفید،
از تو غریب آشنا،از سینه ای چاک ،عشقی آتشین و پاک.
نگو که با یاس های صورتی نسبتی نداری،با اقاقی ها همسایه نبودی و با آوای-
نم باران بر کویر حسرت دلم نباریدی و با دم مسیحائی بر کالبد بی روحم ندمیدی.
ای مقدس،ای دریائی،آبی بیکران وفا،در قله،ای مغرور سر فراز...
من زیباترین کلماتم را در گلدانی کاشته ام،هر شب با احساسم آبیاری می کنم و-
منتظرم تو بر گردی تا با هزارو یک عشق تقدیمت کنم،پاک وبی ریا،ساده ولی زیبا
پس بیادم باش و فراموشم مکن.
نویسنده: فاطمه یوسف زاده(پنج شنبه 85/10/21 ساعت 10:53 صبح)